Friday, June 03, 2011

شب به کاشانه ی اغیار نمیباید بود


غیر را شمع شب تار نمیباید بود



همه جا با همه کس یار نمیباید بود


یار اغیار دل آزار نمیباید بود


تشنه ی خون من زار نمیباید بود

تا به این مرتبه خونخوار نمیباید بود




من اگر کشته شوم باعث بد نامی توست

موجب شهرت بی باکی و خود کامی توست
نظر؟

  Saturday, March 19, 2011
دوستی با تو
مثل موج سواریه
گاهی آدم رو می بری به اوج
اون موقع آدم حس می کنه همه چی عالیه
قشنگ سوار یه موجه و داره حالشو می بره
یه دفعه موج فروکش می کنه
آدم با کله میاد پایین
خیلی هنر کنه از روی تختۀ موج سواریش لیز نخوره و نیفته تو آب
هنوز تو تقلا و دست وپا زدنه
که یه دفعه با یه موج دیگه میای
و باز آدم اوج می گیره
و ...........
دوباره همه چی از اول شروع میشه
نظر؟

  Saturday, February 26, 2011
Life begins at forty.....That's when love and living start to become a gentle art
نظر؟

  Thursday, February 10, 2011
مرا در آغوش بگیر
و محکم به خود بفشار
شاید که تلاطم های روح جوان تو
تلنگری باشد بر این همه خمودگی و خستگی و افسردگی
نظر؟

  Thursday, December 31, 2009
به من فکر نکن
با من حرف بزن
نظر؟

  Wednesday, November 11, 2009
این روزا اینقدر دایرۀ زندگی و معاشرتم رو محدود کرده ام
که الان فقط در یک حباب امن زندگی می کنم
کی این حباب بترکه؟ خدا می دونه
نظر؟

  Saturday, June 06, 2009
"زندگی رسم خوشایندی است"
روزها:
خواندن به انگلیسی، نوشتن به فارسی، چای، گپ و گفت با همکاران، قهوه، بحث و تفسیر سیاسی، چای، خواندن به انگلیسی، نوشتن به فارسی
شبها:
خواندن به فارسی، نوشتن به انگلیسی، چای، سیگار، پشه، تماشای مناظرۀ کاندیداها، چای، سیگار، پشه، خواندن به فارسی، نوشتن به انگلیسی
نظر؟

  Tuesday, May 05, 2009
هر کجا سازی شنیدی
از دلی رازی شنیدی
شعر و آوازی شنیدی

چون شدی گرم شنیدن
وقت آه از دل کشیدن

یاد من کن، یاد من کن

هر کجا رفتی پس از من
محفلی شد ازتو روشن

یاد من کن، یاد من کن

هر کجا دیدی به بزمی
عاشقی را لب گزیدن

یاد من کن، یاد من کن

هر کجا سازی شنیدی
از دلی رازی شنیدی
شعر و آوازی شنیدی

چون شدی گرم شنیدن
وقت آه از دل کشیدن

یاد من کن، یاد من کن
یاد من کن، یاد من کن


دلکش/دریا دادور
برای شنیدن این ترانه با صدای زیبای دریا، گلبرگهای لاله را با "کلیکی" نوازش کنید.
نظر؟

  Tuesday, March 24, 2009
یکی از فرهیختگان عصر ما می فرماید:
"زمان در قاب عکس منجمد نمی شود "

برام جالب بود

همین چند روز پیش،
داشتم به عکس بابا نگاه می کردم
غرق در دلتنگی، با خودم فکر می کردم
که چهار سال هست که عکس جدیدی از بابا نداریم
بابا، مثل تمام این چهار سال
با لبخندی مهربان نگاهم می کند
خوشحالم که این لحظه رو می تونم همیشه توی این قاب نگه دارم

یا خیلی لحظه های دیگه
مثل عکسهایی که از آخرین مهمونیم قبل از آمدنم دارم
یا اون عکسی که برادرک شیطونم صورتم رو زده بود تو کیک تولدم
یا...
یا...

به نظر من
از خوشبختی ما آدمهاست که می تونیم بعضی زمانها رو منجمد کنیم
حالا یا فیزیکی تو قاب عکس
یا تو قاب عکسهای مجازی تو ذهنمون

این دوست فرهیختۀ من، هنوز خیلی جوان است.
نظر؟

  Friday, March 20, 2009
هر سال چو نوبهار خرم
بیدار شود ز خواب نوشین
تا باز کند بروی عالم
دیباچۀ خاطرات شیرین
از سبزه دهد به لاله زیور
ای دوست مرا بخاطر آور
نظر؟

  Thursday, March 12, 2009
بیا تکلیفو روشن کن
نه اونجوری که مغروری
بیا تکلیفو روشن کن
نه اونجوری که مجبوری
کسی عاشق تر از من نیست
خودتم اینو میدونی
بیا تکلیفو روشن کن
بهم بگو که می مونی

منتظر آلبوم جدید عصار هستم.
نظر؟

  Thursday, February 26, 2009
بازم یه سال دیگه بزرگتر شدم
برام خیلی عجیبه که تو یه روز، فقط یه روز
احساس می کنم یک سال بزرگ شده ام
شاید هم روز تولد یه تلنگریه، یه یادآوری برای این که یادت بیاد که
روزها چه تند تند می گذره
یا یه یادآوری برای این که ببینی
چقدر امسالت با پارسالت فرق کرده

امسال برای من خیلی متفاوت بود
هر سال با سال دیگه متفاوته
ولی امسال متفاوت-تر بود !

روز تولدم رو دوست دارم
همیشه داشتم ، حالا هم دارم
ولی هر سال
یه احساس دیگه هم قاطیش می شد
گاهی ذوق زدگی، گاهی دلسردی
گاهی دلتنگی ، گاهی شعف

امسال اما
بی تفاوتم
حس می کنم زندگی رو مثل یه مشت شن
- از این شنهای بادی کویر -
تو مشتم گرفتم
در حالی که داره به سرعت از لای انگشتام می ریزه
و من
فقط دارم ریختنشو نگاه می کنم
فقط نگاه می کنم
بی تفاوت
نظر؟

  Thursday, February 12, 2009
تا به کی باید رفت
از دیاری، به دیاری دیگر
نتوانم، نتوانم جستن
هر زمان عشقی و یاری دیگر
کاش ما آن دو پرستو بودیم
که همه عمر سفر می کردیم
از بهاری به بهاری دیگر


"فروغ"
نظر؟

  Wednesday, January 21, 2009
..... و حالا سرنوشت من اینست
همیشه جایی دلم برای کسی تنگ می شود ......
"ناشناس "
نظر؟

  Saturday, December 20, 2008
با یاد تو
بر می خیزم
هر صبح
از گرانسنگ ترین رویاها
تا شاید ناگاه
از پس پرده و پنجره و آیینه
تو در آیی
همچون خورشید
وسپس آنگاه
که جای خالی تو را می بینم
لیموی لبان مرگ را
با دندان عطشم
می فشرم
با یاد تو هر صبح
بر می خیزم
تا آن دم
که بالشم خشت شود
پرویز حسینی
چهار سال گذشت.
نظر؟

  Sunday, December 14, 2008
برف قشنگی آمده
عاشق اینم که بریم تو برفا قدمی بزنیم
-ترجیحا از جاهایی که پا نخورده راه بریم -
کلی برف بازی کنیم
بعد خسته و نفس نفس زنون خودمون رو برسونیم به اون رستورانی که
دیواراش سنگی-اند و میز و صندلیهاش چوبی-اند و تو شومینه-اش چوب می سوزه
سوپ داغی بخوریم و پیاده برگردیم خونه و
من تمام راه غر بزنم که سردمه و یخ زدم و
کفشام پر از آب شده و پس چرا نمی رسیم و ....
....
....
بالاخره برسیم خونه
لباسای خشک و گرم و نرم بپوشیم و
یه شیر قهوۀ داغ درست کنیم و بشینیم کنار شومینه،
از پنجره برف ریز ریزی که دوباره شروع شده رو تماشا کنیم
یواش یواش گرما بره تو جونمون و کم کم قندیلامون آب بشه
همونجا ولو بشیم و حرف بزنیم و شعر بخونیم ......
...... تا خود صبح
نظر؟

  Monday, December 08, 2008
ای بهار سبز دور از دسترس
محو پاییزم به فریادم برس
بر تنم زخم تبرها را ببین
دست باد،این برگ و برها را ببین
نخل احساسم، ولی بی برگ و بار
چشم در راه توأم آه ای بهار
فصل فصلم قحطی عطر گل است
قحطی آواز ترد بلبل است
تشنۀ یک جرعه بوی شبنمم
زیر بار خشکسالی ها خمم
ها ببین متروکم از اهل نظر
خشک و خالی بی شمیم و برگ و بر
رفته ام از یاد سبز هر چه باغ
هیچکس از من نمیگیرد سراغ
خواب دیدم یک سحر از شرق نور
می کنی از خلوت سردم عبور
با تو احساس تکامل می کنم
می شوم سرسبز و هی گل می کنم
ای که داری عطر یاس و اطلسی
" کی به فریاد دل من می رسی؟"

محمد رحیمی
نظر؟

  Wednesday, December 03, 2008
خانم نسبتا مسنی کنارم نشسته، اسمش "جین"ه
سر صحبت رو باز می کنه:
جین: من تو مغازۀ گیاهان دارویی (عطاری؟) کار میکنم
من: چند ساله این مغازه رو دارین؟
جین: اه ، نه ، من صاحب مغازه نیستم، اونجا فروشنده ام
من (به جین ): چه خوب ، هر روز کار می کنین؟
من ( تو دلم): آخی ، طفلکی تو این سن هنوز مجبوره کار کنه
جین: نه ، فقط دو روز در هفته کار می کنم. من قبلا تو کالج مشاور مالی بودم، بعد از بازنشستگی دو سه سالی تو خونه موندم، حوصله-ام سر رفت، حالا برای این که فعال باشم دارم تو مغازه کار می کنم
من (به جین ): خیلی فکر خوبی کردین که دو روز کار می کنین، بیشتر از این خسته میشین
من ( تو دلم): باریکلا ، عجب زن فعالیه ، آفرین
جین : راستش دو روز فقط می تونم کار کنم ، بقیۀ روزا مشغولم ، آخه من دانشجوی سال چهارم Humanities تو دانشگاه هستم
من (به جین ، در حالی که زبونم بند اومده! ): چه عالی.....
من ( تو دلم): خدایا ، یعنی میشه وقتی منم همسن این خانم شدم ، اقلا نصف فعالیت این خانم رو داشته باشم؟

دیگه نمی تونم حرف بزنم، همین جور با چشمای گرد و نگاه پر تحسین فقط نگاهش می کنم و گوش می کنم تا اون همچنان از برنامه های آینده اش برام بگه ......
نظر؟

  Saturday, August 16, 2008
اصلا فکر نمی کردم که دیگه تو این سن و تو اینجا
این سر دنیا
یه دوست اینجوری پیدا کنم
تو این چند سال اخیر
با خیلیا آشنا شدم
با چندین تاشون دوست شدم
یه چند تاییشون هم دوستای خوبی هستن
ولی این یکی
این با همه فرق میکنه
یه جورایی انگار از جنس دوستای قدیممه
صمیمیتش به دلم میشینه
هواش، هوای بهاره
درست مثل اینکه
زیر یه آفتاب خوش رنگ باشی و
یه نسیم خنک و ملایم
برات بوی شکوفه ها رو بیاره
نظر؟

  Thursday, July 31, 2008
? How do you say goodbye to someone you can't imagine living without

"My Blueberry Nights"
نظر؟

  Friday, June 27, 2008
آسمون آبیِ آبیه و آفتاب زردِ زرد
نه یه ذره بخار آب ، نه گرد و غبار محلی!
هیچی آفتابِ امروز رو کدر نکرده
چندین روز بود که منتظر یه همچین هوایی بودم که برم استخر
شنایی کنم و آفتابی بگیرم و بشم رنگ شکلات
ولی امروز
من هستم و دیوارها و درهایی به رنگ سبز کانادایی!
این رنگ اینجا خیلی طرفدار داره
حتی رنگ گنبد کنگره شون هم همین رنگه
یه مخلوطیه از سبز و آبی
ولی نه سبزه ، نه آبی
یه رنگیه که اصلا تو طبیعت وجود نداره
چرا ! شاید قورباغۀ مرده ای که تو آفناب چند روز خشک شده باشه پوستش این رنگی باشه
این خونه همش این رنگیه
دیوارها و کرکره ها یه کم کمرنگتر، موکت و درها به کم سیرتر
حالا تو این آفتاب درخشان
من تو این زندونِ سبزابی گیر کردم
با یه کامپیوتر و یه خروار نوشتنی که قراره تا آخر هفته تموم بشه
قول دادم تمومش کنم
به خودم قول دادم
ولی آخه آفتاب چی میشه؟
آفتابِ زردِ زرد
نظر؟

  Tuesday, April 01, 2008
از ارکات یکی از دوستان:

اگر واقعا عشق را یافتی،
به آن پرواز بده و رهایش کن.
اگر خودش ماندن را انتخاب کرد،
به این معناست که عشق واقعی تو همان است.
نظر؟

  Monday, March 31, 2008
بعضی آدما در طول زندگی باهامون همراه میشن
گاهی طول کمتر گاهی طول بیشتر
بعضی ها هم به سرعت از عرض زندگی آدم رد میشن
تو هم یکیش بودی
نظر؟

  Thursday, March 20, 2008
گل بشکفد که سوی گل آید پیام ابر
دل بشکفد که سوی دل آید پیام عشق

ما را سلام عشق رسانید نوبهار
بر لفظ نو بهار به آید سلام عشق
نظر؟

  Friday, March 07, 2008
جناب آقای پرنس چارمینگ،

سلام،
می خواستم از حضورتون خواهش کنم که یه کم دیگه دست نگه دارید و یه کم دیرتر تشریف بیارید
شما که تا حالا تشریف نیاوردید، یه ذره دیگه هم صبر کنید
من الان اصلا حال و حوصلۀ عشق و عاشقی ندارم
البته ....
من که کلا عاشق آفریده شدم
بهتره بگم حوصلۀ شما رو ندارم
ببخشیدا
خیلی رک وپوست کنده خدمتتون عرض می کنم
من دیگه حال هیجان و التهاب و انتظار رو ندارم
اصلا دیگه قلبم نمی کشه
این قلب دیگه اون قلب بیست ساله ، بیست و پنج ساله ، حتی سی ساله نیست
الان فقط یکی رو می خواد که بی هیچ حرفی
فقط بشینه و به صداش گوش کنه
فقط همین
یه نفر که بوی امنیت بده

یادتون باشه اگه تشریف آوردین
آروم و بی صدا بیایین

پیشاپیش از همکاری شما متشکرم
نظر؟

  Tuesday, February 26, 2008
امسال ، سال گل و شعره
رز ، بنفشۀ افریقایی ، میخک
امسال روز تولدم گلبارون شد
نظر؟

  Sunday, January 13, 2008
امروز
اولین روز یکمین ماه سال نخستین است
و من نمیدانم این چندمین باری است
که از عشق تو به دنیا می آیم
و این چندمین ضربه ایست
که به گریستن وا می داردم
ولی میخواهم
به شمار همۀ بدی های تو
به شمار همۀ بدی های جهان
- اگرچه تنها -
باز هم متولد شوم


خاطره حجازی
نظر؟

  Thursday, June 14, 2007
فرصتی نمانده است
بیا همدیگر را بغل کنیم
فردا
یا من تو را می کشم
یا تو چاقو در آب خواهی شست
همین چند سطر
دنیا به همین چند سطر رسیده است
به اینکه انسان
کوچک بماند بهتر است
به دنیا نیاید بهتر است
اصلاُ
این فیلم را به عقب برگردان
آن قدر که پالتوی پوست پشت ویترین
پلنگی شود
که می دود در دشتهای دور
آن قدر که عصاها
پیاده به جنگل برگردند
و پرندگان
دوباره بر زمین ...
زمین ...
نه!
به عقب تر برگرد
بگذار خدا
دوباره دستهایش را بشوید
در آینده بنگرد
شاید
تصمیمی دیگر گرفت


گروس عبدالملکیان
نظر؟
حافظم در مجلسی، دردی کشم در محفلی

بنگر این شوخی که چون با خلق صنعت می کنم
نظر؟

  Wednesday, June 13, 2007
گوشۀ ایوون کوچیک آپارتمان
برای خودم باغ و باغچه ای به هم زدم!
مرزه و ریحون کاشتم با فلفل سبز و گوجه فرنگی
این طرف درخت گردو و اون طرف بوتۀ گل یاس
امروز دیدم که ریحونا سر در آوردن، کوچولو و ریزه میزه
ولی از مرزه های تنبل هنوز هیچ خبری نیست!
امسال می خوام با درخت گردوم مهربون تر باشم
طفلکی رو کم آب می دادم
می ترسیدم بزرگ بشه و گلدونش رو بشکنه
حالا به این نتیجه رسیدم که فوقش براش یه گلدون بزرگتر می گیرم
برای یاس هم همینطور
یاس بانو از وقتی زمزمۀ گلدون نو رو شنید
از ذوقش پر از گل شد
در آن واحد پونزده تا گل داد
حالا دیده که این حرفا شایعه ای بیش نبوده یه کم قهر کرده
یه کم منتش رو بکشم درست میشه

از دیروز هم رفتم تو فکر پرورش درخت نارنج
دلم خوشه ، نه؟
نظر؟

  Wednesday, May 23, 2007
دنبال یه نفر می گردم که بهم بگه :
" نگران نباش ، همه چی درست میشه"
نظر؟

  Wednesday, May 16, 2007
به رویای پرنده ها راهمان نمی دهند
همین مختصر که تو
در من اوج می گیری و
من
که از کف دستانت
جرعه ای می نوشم
بس مان است
دنیا
از رنج ما چه عایدش می شود؟
نیمه شبی از این همه شبهای بی چراغ
دلهامان را بر شاخه ای می آویزیم
تا باد
غمهایش را ببرد
به رویای پرنده ها کاری نداشته باش
فعلا
دنبال چند واژۀ روشن باش
و جرعه ای که از کف دستانت می نوشم
به دنیا هم لازم نیست چیزی بگوییم
او می تواند
روی بخشش و مهربانی ما
حساب کند
حافظ موسوی
نظر؟

  Monday, May 14, 2007
امروز مسافر راهی مسیر جدیدی شد.
نظر؟

  Wednesday, April 18, 2007
سلام
من برگشتم
باز هم همه چی رو جا گذاشتم و اومدم
چیزایی که هرسال دل کندن ازشون برام سختتر میشه
هوای تهرون هنوز سرد بود، بعضی از شبا بارون می اومد
خیلی وقت بود که بوی خاک بارون خورده نشنیده بودم، عجب حالی میده!
باغچه ها سبز سبز شده بودن، پر از گلهای بنفشۀ وحشی و گوزکلاغ
بوته های یاس زرد و به ژاپنی غرق گل بودن ولی یاسمن ها و شیربرنج ها تازه داشتن جونه می زدن
دست مادر رو می گرفتم - چقدر دستاش کوچولوئن- و با هم تو باغ قدم می زدیم و گلها رو تماشا می کردیم
بیرون خونه،
شاوغی بود و ترافیک سنگین و دود و غوغا
هربار که از خونه می رفتم بیرون
کلی حرص و جوش می خوردم وبا ملت دعوام می شد!
عصرها
با یکی دو تا تلفن
همۀ فامیل - همین هفت هشت نفر باقیمونده- با هم یه جا جمع می شدیم
می گفتیم و می خندیدیم و سر به سر هم میذاشتبیم
یکی دو شب هم با بچه ها جمع شدیم برای مراسم عرق خوری سنتی
بهشت زهرا هم رفتم
نه فقط برای دیدار بابا
که برای بدرقۀ یکی دیگر از اعضای فامیل
در خانوادۀ ما بطورغریبی رسم شده که سالی یکی دو نفر از دنیا بروند
این بار هم نوبت شوهر عمه ام بود
خلاصه، یک ماه در چشم به هم زدنی گذشت

تهران شهر بزرگیست
شهر کثیفیست
شهر شلوغیست
با آدمهای جور واجور
ولی من
دلم برای این شهر و آدمهاش ضعف میره!
نظر؟

  Sunday, February 25, 2007
می دونم از دست دادن پدر چقدر سخته
می دونم دیدن ذره ذره آب شدن پدر روی تخت بیمارستان چه دردی داره
میدونم همۀ دلداریهایی که مردم به آدم میدن؛
همه اش حرفه
این حرفا هیچ کدوم برای آدم پدر نمی شه
باید از دست داده باشی تا عظمت غمش رو درک کنی
این رو الان هم تو می دونی وهم من
ولی می خوام این رو بدونی
که از این سخت تر هم میشه
الان غم از دست دادنه، یه چند وقت دیگه دلتنگی هم بهش اضافه می شه
می خوام بدونی که ما هیچ چاره ای نداریم
جز تسلیم در برابر حقیقت مرگ

دوست نازنینم،
دعا می کنم که خداوند بهت صبر بده
صبری به اندازۀ تمام سالهای باقیمانده از عمرت.
نظر؟
امسال فقط خواجه حافظ زنگ نزده !
نظر؟

  Tuesday, February 20, 2007
آرتین کوچولو
پنج روزشه
چشماش یه رنگی مخلوط از آبی و خاکستریه
-به قول مادر بزرگش کبوده-
با چشمای کبودش
کنجکاوانه این ور و اون ور رو خوب نگاه کرد
یه چند تا خمیازه ای کشید و
تو بغل باباش به خواب رفت
خواب عمیق
بدون توجه به نور و سرو صدای آدمهای دور و بر!
بالاخره
چه جایی گرم و نرم تر و امن تر از آغوش پدر ؟
نظر؟

  Sunday, February 18, 2007
ساقی نامه آهنگ قشنگیه
روی پیانویی که سالها کوک نشده بود
با دستهای خشکی که یه ساله تمرین نکرده
این نوای پر احساس و جادویی
اشک دو سه نفر کانادایی رو درآورد!
نظر؟

  Wednesday, November 15, 2006
می زند باران به شیشه....
مثل انگشت فرشته.....
قطره قطره
رشته رشته....

خاطراتم همچو باران .....
.....
.....

بقیه اش رو بلد نیستم !!!
فقط یادمه که خیلی قشنگ بود
فتحعلی اویسی می خوندش روی تیتراژ یه سریال
نظر؟

  Thursday, November 02, 2006
یه فرشتۀ کوچولو
پا تو دنیای ما گذاشته
کیوان کوچولو
خوش اومدی
تو ثابت کردی
که اعضای خونوادۀ ما فقط کم نمیشن
گاهی هم زیاد میشن
نظر؟

  Sunday, September 03, 2006
با ساعت دلم
وقت دقیق آمدن توست
من ایستاده ام،
مانند تک درخت سر کوچه
با شاخه هایی از آغوش
با برگهایی از بوسه
...


محمد علی بهمنی
نظر؟

  Monday, August 21, 2006
The stars exist

that we might know

how high

.our dreams can soar


6 ساله شدم!
نظر؟

  Thursday, August 10, 2006
آسمان فرصت خوبی ست ، اگر پر بکشیم
به افقهای دل انگیز خدا سر بکشیم
کاسۀ دوستی از رنگ و ریا لبریز است
جرعه ای عشق بریزید که ما سر بکشیم

........

سید عباس سجادی
نظر؟

  Sunday, May 07, 2006
جیرجیرک به خرس گفت :
"I Love You "
خرس گفت:
" من الآن خوابم میاد، میرم بخوابم."
... و به خواب رفت ، به سه ماه خواب زمستانی
او نمی دانست
که عمر جیرجیرک
فقط سه روز است .
نظر؟

  Monday, May 01, 2006
از عشق
جامه ای می دوزم
و کفشی
که مرا به فردا برساند
فردا
روشن تر از خاطرات دیروز
پشت پنجره
منتظر است که بیاید

ستاره صباحی
نظر؟

  Sunday, March 26, 2006
اي سرزمين ‍پاك
با اولين شكوفه هر سال
در دشت چشمهاي تو بيدار مي شود
باغ پر از شكوفهْ انديشه هاي من
- در دشت چشمهاي تو - اين دشتهاي سبز
هر باغ شعر من
پيغامبخش جلوهْ روزان بهتري است
هر غنچه
هر شكوفه
هر ساقهْ جوان
دنياي ديگري است
اي سرزمين پاك
من با پرندگان خوش آواي باغ شعر
در دشت چشمهاي تو ، سرشار هستي ام
من با اميد روشن اين باغ پر سرور
در خويش زنده ام
دشت جوان چشم تو
سبز و شكفته باد
نظر؟

  Wednesday, March 08, 2006
به مناسبت روز جهانی زن



من شبیه تو هستم
تو شبیه من هستی

هر کدام از ما به نوعی نیاز به هم داریم
هر کدام از ما به نوعی حق و حقوقمان پایمال شده
هر کدام از ما به نوعی بر علیه تبعیض مبارزه می کنیم
هر کدام از ما به نوعی اسیر "زن بودن" یا " مرد بودن" خویشیم

برایم روز تعیین نکن
نگو که سهم من از همۀ روزهای سال
همین یک روز است

بیا با هم
یک روز را
روز بزرگداشت " آدم بودن" بنامیم





نظر؟

  Thursday, February 23, 2006
سه جفت چشم،
مشکی ، عسلی ، سبز
یه کیک شکلاتی
18 تا شمع
و یه دنیا دوستی
همچین سورپریزم کردند که از خوشحالی زبونم بند اومده بود
قدردان محبتشون هستم
نظر؟

  Wednesday, February 15, 2006
TEXT'> قلبی از جنس گلبرگ را نوازش کنید و ترانه ای بشنوید.
نظر؟

  Tuesday, February 14, 2006
همیشه برای گفتن یک دنیا حرف دارم ، ولی برای نوشتن نه
دو سال پیش این وبلاگ را هدیه گرفتم
از سر عشق بود یا از سردوستی
نمی دانم
هر چه بود پر از مهر بود
به حرمت مهر
تلاش کردم که زنده نگاهش دارم
....هر از گاهی ....چند خطی ....
ولی همین "چند خط"-ها
-حالا که بعد از دو سال نگاهشان می کنم-
روز های زندگی منند
روزهای آفتابی،روزهای ابری
روزهای شادی، روزهای غم
روزهای رو به جلو ، روزهای ساکن
..........

"ساقی نامه "
دوساله شدی
تولدت مبارک
نظر؟

  Saturday, February 11, 2006
WORLD COMMUNITY FILM FESTIVAL

چهار تا فیلم خوب دیدم ،همش هم مستند :

"Mission against Terror" ماجرای پنج مرد کوباییه که به جرم جاسوسی در ایالات متحده آمریکا دستگیر شدند، من کلا با جریان جاسوسی مشکل دارم ، ولی به هر حال وقتی خونوادۀ اونا از دلتنگیها و نگرانیهاشون می گفتند اشکم در اومد.

"The revolution will Not be Televised" ; ماجرای ونزویُلا و آقای چاوز... همیشه برام جالب بود......این فیلم هم خیلی خوش ساخت و خوب بود.

" In the Shadow of Gold Mountain" ماجرای مشکلاتی که چینی ها در بدو ورود به کانادا داشتند و مالیاتی که باید می دادند...... اینم بد نبود.

" Peace One Day" بهترین فیلمی که دیدم، ماجرای تلاشهای وحشتناک یک نفربرای این که یک روز در دنیا آتش بس باشه.
خوشبختانه موفق هم شد و تونست ثابت کنه که یک نفر هم می تونه دنیا رو یه تکون - هرچند کوچولو - بده. روز 21 سپتامبر قراره هر جا جنگی هست برای یک روز متوقف بشه.
خوب یه روز هم یه روزه.
به امید بیشتر شدن تعداد این روزا.......آمین.
نظر؟

  Friday, February 10, 2006
تازه دارم یاد می گیرم چطوری خودم سر خودم رو گرم کنم!!!!!
حتی می تونم بگم که یه جورایی حالش بیشتره
نکنه این از عوارض بالا رفتن سن باشه ؟؟؟؟
نظر؟