Sunday, December 14, 2008
برف قشنگی آمده
عاشق اینم که بریم تو برفا قدمی بزنیم
-ترجیحا از جاهایی که پا نخورده راه بریم -
کلی برف بازی کنیم
بعد خسته و نفس نفس زنون خودمون رو برسونیم به اون رستورانی که
دیواراش سنگی-اند و میز و صندلیهاش چوبی-اند و تو شومینه-اش چوب می سوزه
سوپ داغی بخوریم و پیاده برگردیم خونه و
من تمام راه غر بزنم که سردمه و یخ زدم و
کفشام پر از آب شده و پس چرا نمی رسیم و ....
....
....
بالاخره برسیم خونه
لباسای خشک و گرم و نرم بپوشیم و
یه شیر قهوۀ داغ درست کنیم و بشینیم کنار شومینه،
از پنجره برف ریز ریزی که دوباره شروع شده رو تماشا کنیم
یواش یواش گرما بره تو جونمون و کم کم قندیلامون آب بشه
همونجا ولو بشیم و حرف بزنیم و شعر بخونیم ......
...... تا خود صبح
نظر؟