ستاره می گوید :
دلم نمی خواهد غریبه ای باشم
میان آبی ها
ستاره می گوید :
دلم نمی خواهد ، صدا کنم اما
هجای آوازم
به شب در آمیزد ، کنار تنهایی
و بی خطابی ها
ستاره می گوید :
تنم در این آبی ، دگر نمی گنجد
کجاست آلاله
که لحظه ای امشب
ردای سرخش را به عاریت گیرم
رها کنم خود را
از این سحابی ها
ستاره می گوید :
دلم از این بالا ، گرفته
می خواهم بیایم آن پایین
کزین کبودینه ، ملول و دلگیرم
خوشا سرودن
و آفتابی ها
دلم نمی خواهد غریبه ای باشم
میان آبی ها
ستاره می گوید :
دلم نمی خواهد ، صدا کنم اما
هجای آوازم
به شب در آمیزد ، کنار تنهایی
و بی خطابی ها
ستاره می گوید :
تنم در این آبی ، دگر نمی گنجد
کجاست آلاله
که لحظه ای امشب
ردای سرخش را به عاریت گیرم
رها کنم خود را
از این سحابی ها
ستاره می گوید :
دلم از این بالا ، گرفته
می خواهم بیایم آن پایین
کزین کبودینه ، ملول و دلگیرم
خوشا سرودن
و آفتابی ها
محمد رضا شفیعی کدکنی