Tuesday, August 23, 2005
هفت سالشه
از بس که آرزوی مهندس شدن داره
مادربزرگش آوردتش دانشکدۀ مهندسی رو بهش نشون بده
تو راهرو دیدمشون
داشتند به زحمت سعی می کردند از پنجره توی آزمایشگاهها رو ببینند
مادربزرگ با لبخند از من پرسید که آیا می تونند بازدیدی داشته باشند؟
.... البته ...... با کمال میل
بردمشون به آزمایشگاهی که خودم توش کار می کنم و هم کار خودم رو براش توضیح دادم هم بعضی کارهای دیگه که نسبتا جذابتر بودند
با بیانی ساده و در عین حال با جدیتی که انگار دارم با یه همکار صحبت می کنم
اون هم خیلی جدی و با علاقه گوش کرد و حتی چند تا سوال هم پرسید
بهش گفتم باید خوب درس بخونه تا بتونه مهندس خوبی بشه
به مادربزرگش هم گفتم چه خوبه که از این سن انقدر علاقمنده
اون هم گفت که سعی می کنه این شعله رو روشن نگه داره
وقتی می رفتند
هر سه خوشحال بودیم

امیدوارم که موفق باشی دوست کوچولوی من
هر جا که باشی و هر شغلی که انتخاب کنی
نظر؟